شماره ٦٠٩: سيمين تن و خارا دلي، گر گفتنم يارا بود

سيمين تن و خارا دلي، گر گفتنم يارا بود
گر بت نه اي، کي در بشر تن سيم و دل خارا بود؟
عنبر چسان نسبت کنم با زلف تو، کز زلف تو
بوي دل آيد وين کجا در عنبر سارا بود؟
ناز و کرشمه آفت است از بهر دلها در بتان
ورنه به زيبايي چه کم نقشي که بر ديبا بود
گفتم که گر همتاي خود خواهي مه و خورشيد بين
گفتا که بينم آينه، گر اين هوس با ما بود
خفتن نه تنها در لحد راحت بود، فرياد از آن
خوابي که دور از دوستان مشتاق را تنها بود
خسرو، گر از عشقت بود رنجي، مرنج از نيکوان
باشد گنه چشم مرا نه روي زيبا را بود