شماره ٥٦٧: گر او بي ياد ما در مي نيفتد

گر او بي ياد ما در مي نيفتد
فراموشيش پي در پي نيفتد
نصيحت مي کنم دل را که بازآي
وليکن دل ازينها پي نيفتد
بريزم خون خود بر آستانت
اگر چه از رخت هر پي نيفتد
گهي بر من نيفتد چشم مستت
نگويي با منت تا کي نيفتد
درآمد عشق و تقوي خانه بگذاشت
که زهد و توبه را با مي نيفتد
چه پرسي با تن و جاني پر از درد؟
همان دان آتش اندر ني نيفتد
اگر چ افتاد خسرو زو به صد رنج
خدايا، رنج من بر وي نيفتد