شماره ٥٥٨: بتي کز ديدنش جان مست گردد

بتي کز ديدنش جان مست گردد
درون جان من پيوست گردد
مگو کز ديدن من، چيست حالت؟
چو ديوانه که از مي مست گردد
چو در گيسو گره بندي، بسا دل
که اقطاع ترا دربست گردد
دلي کز سنگ صد بار آهنين تر
ز يک پيکان چشمت پست گردد
ببين در جان من، مخرام، جانا
که ديده زير پايت پست گردد
اگر خامه کند وصف جمالت
که خسرو را قلم در دست گردد