شماره ٥٥٧: فلک با کس دل يکتا ندارد

فلک با کس دل يکتا ندارد
ز صد ديده يکي بينا ندارد
درخت دهر سر تا پاي خارا است
تو گل جويي و او اصلا ندارد
جهان از مردمي ها مردمان را
نويدي مي دهد، اما ندارد
کسي از هفت بام چرخ بگذشت
که باغ هشت در مأموا ندارد
کسي کاين جا مربع مي نشيند
در ايوان مثمن جا ندارد
چرا خسرو، نينديشي تو امروز؟
از آن فردا که پس فردا ندارد