شماره ٥٥٦: سوار من که ره در سينه دارد

سوار من که ره در سينه دارد
زبان پر مهر و دل پر کينه دارد
خيال اسپ او، شطرنج بازي
همه با استخوان سينه دارد
ز سم بوسيدن شکر دهانان
سمند او به پا شيرينه دارد
ازين پس ما و درويشي، چو درويش
هوس پوشيدن پشمينه دارد
کند بر ما جفاها و نداند
که حق صحبت ديرينه دارد
ازين مه نيست امروزينه اين جور
که دل بر دوستان پر کينه دارد
دل خسرو به پا مالد نترسد
مگر پا بر سر گنجينه دارد