شماره ٥٥٢: چمن را رنگ و بو چندين نباشد

چمن را رنگ و بو چندين نباشد
چمن را جعد مشک آگين نباشد
لبت را جان نخواهم حاش الله
که جان هرگز چنين شيرين نباشد
به زيبايي رخت را مه نگويم
که مه را مشتري چندين نباشد
جمال خوب کي باشد پري را؟
که شب با روز هم بالين نباشد
ترا هرگز خود، اي بد عهد و بد مهر
غم حال من مسکين نباشد
مسلمانان من آن بت مي پرستم
که در بت خانه هاي چين نباشد
شما دين از من بيدل مجوييد
که هرگز بيدلان را دين نباشد
مرا گوييد در هجران، مخور غم
کسي بي دوست چون غمگين نباشد؟