شماره ٥٢٢: رويي که تو داري گل سيراب ندارد

رويي که تو داري گل سيراب ندارد
شيريني لعلت شکر ناب ندارد
قدي که تو داري نبود سرو روان را
چون زلف تو چين سنبل پر تاب ندارد
در خواب توان ديد خيال رخ خوبت
اما چه کنم، ديده من خواب ندارد
زان لحظه که زاهد خم ابروي ترا ديد
پرواي نماز و سر محراب ندارد
خسرو به خيال و لعل تو شب و روز
جز فلک لب کشت و مي ناب ندارد