شماره ٥٢٠: جان تشنگي از شربت عناب تو دارد

جان تشنگي از شربت عناب تو دارد
دلبستگي از سنبل پرتاب تو دارد
شبها همه بيدار بود مردم چشمم
تا چشم بر آن نرگس پر خواب تو دارد
چون دفتر گل باز کند مرغ سحر خوان
شرح شکن طره پرتاب تو دارد
مسکين چه کند بر گل صد برگ نيازي؟
گر دست دگر ني همه از ناب تو دارد
در عشق نماز آنکه درو نيست نيازي
سر بر خط ابروي چو محراب تو دارد
خورشيد جهانتابي و من ذره خاکي
هر ذره سرگشته کجا تاب تو دارد؟