شماره ٥٠٨: يک روز به عمري ز منت ياد نيايد

يک روز به عمري ز منت ياد نيايد
يک شب رهي از کوي غمت شاد نيايد
از بوي توام سوخته شد، وه دلم آخر
کمتر شود اين شعله، اگر باد نيايد
يارب که مي خوشدليت باد گوارا
هر چند که از مات گهي ياد نيايد
فرداش مخوانيد به بالينگه من، زانک
شيرين به سر تربت فرهاد نيايد
جانم که به ويرانه غم ماند مخوانيد
کاين باغ خرابه ست، ورا باد نيايد
دشوار نباشد دگرم بندگي دل
آزاد کس از جان خود آزاد نيايد
نوروز در آيد ز براي همه مرغان
بلبل ز پي رفتن صياد نيايد
ديوانه بگردم من ازين کوي به آن کوي
ديوانه وش آن ترک پريزاد نيايد
خسرو چو کند ناله چو فرهاد، شبي نيست
کز ناله او کوه به فرياد نيايد