شماره ٥٠٢: روزي مگر اين بسته در ما بگشايند

روزي مگر اين بسته در ما بگشايند
وز لطف من گشمده را راه نمايند
گر خلق جهان حال من خسته بدانند
از عين تحير سرانگشت بخايند
عمري ست که از جور فلک با غم و دردم
زين بيش مگر درد به دردم بيفزايند
تا کي در بخت من بيچاره ببندند
وقتي ست که از روي ترحم بگشايند
زنهار که دل در فلک و دهر نبندي
کايشان ز جهان يکسره بي مهر و وفايند