شماره ٤٩١: ماييم درون سوخته، بيرون شده اي چند

ماييم درون سوخته، بيرون شده اي چند
در سلسله ليلي و مجنون شده اي چند
خورديم بسي خون دل از تو، تو هم آخر
يک مي بخور از دست جگر خون شده اي چند
چون حال دگرگون شده زاندوه تو ما را
تو روي مگردان ز دگرگون شده اي چند
اي مرغ، چه خواني سوي باغ، از خسک هجر؟
بگذار درين باديه بيرون شده اي چند
در عشق فدا شد دل و جان و تن خسرو
اينک نگر از بخت همايون شده اي چند