شماره ٤٦٣: دلت هر لحظه مي گردد کجا روي وفا رويد؟

دلت هر لحظه مي گردد کجا روي وفا رويد؟
غلط خود مي کنم، در سنگ غلطان کي گيا رويد؟
ز بس دلها که در کويت فرو شد، هر زمان آنجا
همه باران خود بارد، همه مردم گيا رويد
دلت سنگ است و من از تو زبان گندمين خواهم
چگونه خوشه گندم ز روي آسيا رويد
بناگوش بنفشه سرکش است از نالش سبزه
که تا آن سبزه در زير بناگوشش چرا رويد؟
بسي ديدم که گلهاي معين رويد از بستان
نديدم بوستاني کاندران مشک ختا رويد
خطي باشد به خون ز اقرار دل از بندگي او
هر آن سبزه که بر خاک درت از خون ما رويد
بود از غصه هاي دل بهم پيوسته تو بر تو
گلي کز آب چشم ما به کويت جابه جا رويد
دل خسرو که از باد حوادث دانه غم شد
نمي داند که در کشت وفاداري کجا رويد؟