شماره ٤٣٩: خوشم کردي به دشنامي توقع بيش مي باشد

خوشم کردي به دشنامي توقع بيش مي باشد
بحق آنکه در ذکرت زبانم ريش مي باشد
به بازي گوئيم گه گه که سويم باز کن چشمي
کسي را اين بگو کش ديده وقتي پيش مي باشد
ندانم تا چسان بيرون روي از جان مشتاقان
که هر چت پيش مي بينم تمنا بيش مي باشد
گه از لب شربتي ندهي، به کشتن همي نمي ارزم
چرا در کارهات آخر چنين فرويش مي باشد؟
مرا گويند بر جا دار دل، تا کي پريشاني
کجا اين دل که من دارم بجاي خويش مي باشد؟
برو، اي جان ناخشنود، کاينها نيست جا اکنون
که بدخو پادشاهي در دل درويش مي باشد
برهمن را بت اندر خانه باشد، من بتر زويم
که بت پوشيده در جان من بدکيش مي باشد
کجا آن بخت دارد کارزويش در کنار آيد؟
گدايي کو شبي تا روز کج انديش مي باشد
ز غيرت سوختم، اي جان، مزن بر ديگران غمزه
که خسرو را هميشه در جگر اين ريش مي باشد