شماره ٤٣٨: سخن در پرده مي گويي، زبان داني همين باشد

سخن در پرده مي گويي، زبان داني همين باشد
دلم از غمزه مي جويي، فسون خواني همين باشد
اگر فرمان دهي بر من، طريق بندگي دارم
چو مي داني طريق بنده فرماني همين باشد
مرا کشتي به تيغ غم، نمي گويم پشيمان شو
سري ز افسوس در جنبان، پشيمان همين باشد
سليمان دولتي از رخ، چرا خط مي کشي بر من
به موران مي دهي خاتم، سليماني همين باشد
زهر مو بسته اي زنار و مي گويي مسلمانم
بگوييد، اي مسلمانان، مسلماني همين باشد؟
در خوبان زدي، خسرو، همي دانم سزا ديدي
سزاي آنچنان کاري، نمي داني همين باشد؟