شماره ٤١٣: نگارم در گلستان رفت و خارم پيش مي آيد

نگارم در گلستان رفت و خارم پيش مي آيد
ز خارا هم کنون بر من هزاران نيش مي آيد
رقيبت مهرباني هشت و ما را دشمن جان شد
دلم را، اي پسر، بنگر، چه محنت پيش مي آيد؟
بلا و محنت هجران، چه حال است اين که پيوسته
نصيب جان مجروح من درويش مي آيد
ز بيگانه نمي نالم، مرا معلوم شد، اي مه
که غمهاي جهان يکسر مرا از خويش مي آيد
منال ز جور و محنتها، خموش و دم مزن خسرو
که بر بي صبر در عالم مصيبت بيش مي آيد