شماره ٤٠٦: اي داشته به سر ز رعونت کلاه کج

اي داشته به سر ز رعونت کلاه کج
سر کج مکن که کج بودش جايگاه کج
سيلي باد بين که چسان افگند به خاک
غنچه که مي نهد دو سه روزي کلاه کج
از چشم راست بين همه را، کز کژي بود
کردن به مردمان ز تکبر نگاه کج
در نيک کوش کت بد و نيک ار به طينت است
کز خاک راست است بر آيد گياه کج
گمراهيت به باديه هاي کج افگند
تو راه راست گير و رو، ار هست راه کج
دنيا به عهد تو نشود بر مراد تو
کز زور دست تشنه نشد راه چاه کج
خسرو حساب خويش ترا داد راست پند
تو خواه راست دان سخنش را و خواه کج