شماره ٣٩٢: يک سخن گر من ازان جان و جهان خواهم يافت

يک سخن گر من ازان جان و جهان خواهم يافت
ره سوي آرزوي خويش بدان خواهم يافت
گر به گرد قد زيباش نگردم، چه کنم؟
در کدامين چمن آن سرو روان خواهم يافت؟
جان عاشق، اگر از بهر رخ زيبا راست
من کدامين رخ زيبا به ازان خواهم يافت؟
دل برفت از من و يارب که گهي خواهد بود
که ازان گم شده خويش نشان خواهم يافت؟
بيدل و غمزده ام کيست که دل خواهد داد
عاشق و سوخته ام از که ضمان خواهم يافت؟
عشق ازين گونه که بيش است به دل تا جان هست
نه همانا که ازين فتنه امان خواهم يافت
از گله پا به گلم ده که من بدخو را
روزي از ديده اغيار نهان خواهم يافت
اي که گفتي به دعا آرزوي خويش بياب
باري آنچ آرزويم هست همان خواهم يافت
ساقيا، جان عزيز است بهاي رطلت
دفع غم را بخرم، گر چه گران خواهم يافت