شماره ٣٨٨: هر عاشقي که ترسد از طعنه و ملامت

هر عاشقي که ترسد از طعنه و ملامت
دعوي عشق بازي بر وي بود غرامت
قد قامت مؤذن در گوش در نگنجد
آن را که شد ز خوبان مشمول قد و قامت
ساقي، بده شرابي زين توبه ريايي
کز جام مي بشويد ديباچه کرامت
اي شوخ، نيست فرقي از آفتاب تا تو
از بهر فرق گويي زلف تو شد علامت
نظارگي نداند هول و هلاک محشر
کو بيندت به ناگه در ساحت قيامت
عاشق که پاره دامن در کوچه ها نيفتد
گو گرد پا در آور دامن استقامت
جز تو به هر که دادم دل را شدم پشيمان
جان زان تست بستان بر شکر اين ندامت
در عشق کز سلامت جان بر لب آمد اکنون
من خير باد کردم تو ديرمان سلامت
غمهات در دل شب پيش خيال گويم
اي آنکه خفته اي خوش در منزل سلامت