شماره ٣٨٧: از من آن کامياب را چه غم است

از من آن کامياب را چه غم است
زين شب آن مهتاب را چه غم است
ذره ها گر شوند زير و زبر
چشمه آفتاب را چه غم است
گر مرا نيست خوابي اندر چشم
چشم آن نيم خواب را چه غم است
گر بسوزد هزار پروانه
مشعل خانه تاب را چه غم است
ور کنم من سؤال کشتن خويش
ترک حاضر جواب را چه غم است
خسرو ار جان دهد، تو دير بزي
ماهي ار مرد آب را چه غم است