شماره ٣٨١: گر ترا ناز و بدخويي اين است

گر ترا ناز و بدخويي اين است
واي بر دل، اگر چه سنگين است
عيشم ار بد رود بلايي نيست
تو، نکو، مي روي بلا اين است
مي روي و نمي روي از دل
اين چه شکل است و اين چه آيين است
گر دل من کباب شد، تو بخند
کان نمک شور نيست، شيرين است
من بميرم که آب چشمي نيست
خنده اي کن که وقت ياسين است
هر شب از آب چشم پنداري
چشم من آشناي پروين است
از خيالت به سجده جاي دلم
اول شب نماز پيشين است
نکني گر نگاه معذوري
کت چو خسرو هزار مسکين است