شماره ٣٧٠: بنده را با تو دوستداري خوست

بنده را با تو دوستداري خوست
گر چه تو بنده را نداري دوست
آن نه چشمي ست کز کرشمه ناز
ديده را هر نظر که هست در اوست
گرد ابروي تست جاي نماز
باز در چشم بنده آب وضوست
با من از زلف تو بد است، چه باک؟
هر چه بد نيست، روي تو نيکوست
فتنه چشم تو نمي خسپد
زانکش از غمزه خار در پهلوست
چون تو بر لب نمي نهد لب را
شکر اندر لب تو تو بر توست
وصف زلف تو کرد خسرو، از آنست
که ز لطفش همه جهان خوشبوست