شماره ٣٦٣: يار ما دل ز دوستان برداشت

يار ما دل ز دوستان برداشت
مهر ديرينه از ميان برداشت
من نخواهم کشيد هر چه کند
دل که از وي نمي توان برداشت
دي به تندي بلند کرد ابرو
از پي کشتنم کمان برداشت
خواستم جان به عذر پيش برم
هجر خود رفت و پيش ازان برداشت
عهد کردم که درد دل نکنم
درد دل مهر از زبان برداشت
در دل او نکرد کار، ار چه
سنگ از افغان من، فغان برداشت
چشم او هيچ کم نخواهد شد
دل بيامد، مرا ز جان برداشت
رفتم امروز تا نخواهد کشت
سر نخواهم ز آستان برداشت
ترک سوداي خام کن، خسرو
که وفا رخت ازين دکان برداشت