شماره ٣٦٢: سرو را با قد تو هستي نيست

سرو را با قد تو هستي نيست
ميلش الا به سوي پستي نيست
در دهان و ميانت مي بينم
نيستي هست، ليک هستي نيست
گاه گاهم به قبله بودي روي
تا تو در پيش من نشستي، نيست
زهد با عشق در نياميزد
بت پرستي خداپرستي نيست
برگ صبري که پيش از اينم بود
سرو من تا تو برشکستي، نيست
تا ترا دست جور بر سر ماست
کار ما جز که زيردستي نيست
مستي گفتي ز عشق خسرو را
عشق ديوانگي ست، مستي نيست