شماره ٣٤٩: آنکه دلم شيفته روي اوست

آنکه دلم شيفته روي اوست
شيفته تر مي کندم اين چه خوست؟
دوش بگفتم که دهانيت نيست
گفت که بسيار درين گفتگوست
به که رخ از خلق بپوشد، ازآنک
ديده بد آفت روي نکوست
هستي من رفت و خيالش نماند
اين که تو بيني نه منم، بلکه اوست
عاشقم، ار گريه کنم عيب نيست
آب که بر روي من است آب جوست
بس که دل گمشده جويم به خاک
قامت من بين که چگونه دو توست
ترک جهان بينيم با وصل يار
کار جهان بين که چهار آرزوست
خسرو از اين گونه که در خود گم است
عاقبتش در طلب و جستجوست