شماره ٣١٣: گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است

گر باغ پر شکوفه و گلزار خرم است
ما را چه سود، چون دل ما بسته غم است
چون باد صبح کرد غم آباد کاينات
بسيار جسته ايم، دلي شادمان کم است
جز سيل غم نبارد ازين سقف نيلگون
مسکين کسي که ساکن اين سبز طارم است
جز خون دل مدام نباشد شراب او
هر جا يکي فقير در اطراف عالم است
اهل تميز خوار و حقيرند نزد خلق
جاهل به نزد خويش به غايت مسلم است
چشم طرب چگونه توان داشتن ز چرخ
کاين خيره گرد نيز ز اصحاب ماتم است
زابناي روزگار وفايي نديد کس
رحمت بر آن کسي که به ايشان نه همدم است
حقا که يک پياله دردي و پاي خم
خوشتر بسي ز جام و سراپرده جم است
خسرو، برو، به کنج قناعت قرار گير
مي نوش و سر متاب ز ياري که محرم است