شماره ٣٠٦: ماييم کافتاب غلام جمال ماست

ماييم کافتاب غلام جمال ماست
صد عيد نو در ابروي همچون هلال ماست
روشن که مي نمايد از آيينه سپهر
آن آفتاب نيست، خيال جمال ماست
تا چشم اختران نرسد در کمال ما
چرخ کبود پرده عين الکمال ماست
در پيش ما بهاي جهان است کنجدي
آن نيست کنجد و اگر آن هست، خال ماست
از عشق ما کسي نزيد وانکه مي زيد
از کاهلي غمزه مردم شکال ماست
عاشق کشيم و سايه رحمت نيفگنيم
کاين مرحمت به مذهب خوبان وبال ماست
عشاق پيش ما دو جهان مي کشند، ليک
اين پيشکش چه در خور عز و جلال ماست
آن عاشقي که گشت گم اندر خيال او
او خود نماند، وانکه بود هم خيال ماست
خاک تني که پخته شد از سوز ما، درو
هم خون او خوريم چو مي، کان سفال ماست
پامال گشت در ره ما خسرو و ديت
او را همين بس است که او پايمال ماست