شماره ٣٠٤: اي باد، ازان بهار خبر ده که تا کجاست

اي باد، ازان بهار خبر ده که تا کجاست
دزديده زان نگار خبر ده که تا کجاست
گر هيچ در رهي گذرانش رسيده اي
يک ره ازان سوار خبر ده که تا کجاست
من همچو گل بسوختم از آفتاب غم
آن سرو سايه دار خبر ده که تا کجاست
من ز آب ديده شربت غم نوش مي کنم
آن لعل خوشگوار خبر ده که تا کجاست
خونم ز غم چو نافه بماند اندرون پوست
آن زلف مشکبار خبر ده که تا کجاست
جانم چو سرمه سوده شد از سنگ آرزو
آن چشم پر خمار خبر ده که تا کجاست
اي پيک تيز رو، برو، آن يار را بپرس
کز من برفت يار، خبر ده که تا کجاست
اي مرغ نامه بر، پر تو گر نوشته شد
باز آي زينهار خبر ده که تا کجاست
خسرو که اين حديث ز ياري شنيده اي
بر پر، وزان ديار خبر ده که تا کجاست