شماره ٣٠٣: زير کله نمونه روي تو مه نداشت

زير کله نمونه روي تو مه نداشت
کس ماه را نمونه به زير کله نداشت
بگرفت چارسوي رخت زلف و هيچ وقت
يک شب جهان چو روي تو در چارده نداشت
در ضبط آفتاب نشد ملک نيم روز
کز زلف عنبرين تو قير سيه نداشت
دوش آتشي به سينه همي زد هواي تو
بگريخت اشک و سوخته شد دل چو ره نداشت
خونم بخورد و چشم تو لب تر نکرد، ازآنک
دود دگر نوشت و خط تو نگه داشت
با اين همه وفاي تو دارد ميان جان
دل خود ز دست رفت، چو او کس نگه داشت
از خون نوشته ام به دو رخ ماجراي عشق
از بس که در سفينه دل جايگه نداشت
يک وعده تو در حق خسرو به سر نشد
گويي که باد بود که بار گنه نداشت