شماره ٢٨٦: بيدار شو، دلا، که جهان جاي خواب نيست

بيدار شو، دلا، که جهان جاي خواب نيست
ايمن درين خرابه نشستن صواب نيست
از خفتگان خواب چه پرسي که حال چيست؟
زان خواب خوش که هيچ کسي را جواب نيست
چون هيچ دوست نيست وفادار زير خاک
معمور خسته اي که چو گور خراب نيست
چون مست را خبر نبود از جفاي دهر
بر هوشيار به ز شراب و کباب نيست
طيب حيات خواستن از آسمان خطاست
کز شيشه اي ذليل اميد صواب نيست
ساقي ز جام عشق به خسرو رسان نمي
زيرا که مست کارتر از وي شراب نيست