شماره ٢٧٦: نيست دلي کاندرو داغ جفاي تو نيست

نيست دلي کاندرو داغ جفاي تو نيست
کيست که اندر سرش باد هواي تو نيست
دل که ز جان خواسته ست بهر تو بيگانه وار
با همه مردانگي مرد جفاي تو نيست
خشم کني بي گناه، بر شکني بي سبب
کوري بخت منست، ورنه خطاي تو نيست
بر در تو هر کسي خاص شد، الا که من
هيچ کسان را مگر ره به سراي تو نيست
صبر به اميد وصل بر در دل شسته بود
هجر درون رفت و گفت، خيز که جاي تو نيست
گفتي، اگر مي خري، نقد حياتم بهاست
گر همه تا محشر است نيم بهاي تو نيست
خسرو اگر سوخته ست، ني ز پي ديگري ست
سوخته تر باد ازين، گر ز براي تو نيست