شماره ٢٦٨: شکرين لعل تو کان نمک است

شکرين لعل تو کان نمک است
گر چه شکر نه مکان نمک است
خود نمک از لب تو چاشني است
وين سخن هم ز زبان نمک است
حسن بر لعل تو خط مي آورد
زانکه او عامل کان نمک است
مي گدازد لبت از بوسه زدن
چه توان کرد از آن نمک است
چشم من بين ز خيال لب تو
که شب و روز ميان نمک است
مي بينديش ازين گريه من
آخر آن آب زيان نمک است
باري انديشه خسرو مي کن
که به حق جمله جهان نمک است