شماره ٢٥٣: کار بالاي تو تا بالا گرفت

کار بالاي تو تا بالا گرفت
در همه دلها خيالت جا گرفت
هر که رفتار تو ديد از بيم جان
هم ترا بهر شفاعت پا گرفت
تا نمي ديدم بلاي جان ترا
ديده دنبال دل شيدا گرفت
مي گرفتم لذتي از عمر خويش
کامدي تو در دل من جا گرفت
ما چنين کز دل گرفتاريم هست
حق به دستت، گر دلت از ما گرفت
چند سوزم، وه که روي دل سيه
کز وي اندر جانم اين سودا گرفت
بيدلان را طعنه زد، خسرو بسوخت
تا کدامين آه دل او را گرفت