شماره ٢٥٠: گر چه سرو باغ را بالا خوش است

گر چه سرو باغ را بالا خوش است
با قد رعناي تو ما را خوش است
ز هر عشقت کام عيشم تلخ کرد
هست تلخ اين چاشني، اما خوش است
گر غمت غيري خورد، ناخوش شوم
خوردن غمها همين اين جا خوش است
چون تو نايي، چيست اين جور رقيب؟
خار مي داني که با خرما خوش است
بي تو من باري نيم خوش هيچ وقت
وقت تو خوش که تو را بي ما خوش است
شعله در دل يار در جان کسي زيد
ناتواني کش تب و حلوا خوش است
جان سنگين مي کنم تا زنده ام
مردن فرهاد با خارا خوش است
گفت فردا زلف مشکينم نگر
امشبم بر بوي آن فردا خوش است
گفتيم ناخوش چرايي خسروا؟
چون کنم، چون شکل آن بالا خوش است