شماره ٢٢١: شد هوا سرد، کنون موسم خرگاه کجاست

شد هوا سرد، کنون موسم خرگاه کجاست
باده روشن و رخساره دلخواه کجاست
آتش اينک دل و مي گريه خونين، تن من
خرگه گرم، ولي ماه سحرگاه کجاست
دي همي رفت و ز بس ديده که غلتيد به خاک
گفت، يا رب که کجا پاي نهم، راه کجاست
هر شب، اي ديده که بر چرخ ستاره شمري
جان من عزم سفر کرد، بگو راه کجاست
من برآنم ز زنخدانت که بر چاه افتم
يک زمان ترک زنخ گير، بگو راه کجاست
ماه من کور شد اين ديده زبيداري شب
آخر از زلف نپرسي که سحرگاه کجاست
دي همي رفت و زبس ديده که غلتيد به خاک
گفت، يارب که کجا پاي نهم، راه کجاست
هر شب، اي ديده که بر چرخ ستاره شمري
جان من عزم سفر کرد، بگو راه کجاست
من برآنم ز زنخدانت که بر چاه افتم
يک زمان ترک زنخ گير، بگو راه کجاست
ماه من کور شد اين ديده زبيداري شب
آخر از زلف نپرسي که سحرگاه کجاست
گفتي از طره کوته شب تو روز کنم
اي بريده سرم آن طره کوتاه کجاست
پيش ازين کردمي از آه دل خود خالي
دل کزان مانده کنون طاقت آن آه کجاست
عزم ره دارد خسرو ز پي توبه عشق
توشه اينک غم دل، بارگه شاه کجاست