شماره ٢٠٠: آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است

آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است
بس خرابي ها کز او، در جان ويران من است
خون من در گردنم، کامروز ديدم روي او
چنگ من فرداي محشر هم به دامان من است
هر که در جا حور دارد، خانه پندارد بهشت
من کز او دورم ضرورت خانه زندان من است
تا جدا ماندم ز تو جز غم ندارم مونسي
يار شبهاي فراقت چشم گريان من است
بس که صحرا گيرم از غم، تا درون خالي کنم
هر گياهي مونس غمهاي پنهان من است
جان کشم از تو که هم خوابه نگردد، با تو، ليک
من ندانم کاين تويي در سينه يا جان من است
شاه عشقم خاک گويد مسند جمشيديم
دولت و اقبال من حال پريشان من است
خسرو، نظمم، ولي از سرنوشت آسمان
نامه دردم که نام دوست عنوان من است