شماره ١٨٨: سرو به ديد آن قد و رعنايي ازان بالا گرفت

سرو به ديد آن قد و رعنايي ازان بالا گرفت
در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت
با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند
راست مي گوييم و بر ما نيست اين کس را گرفت
جز حديث تير او در دل نمي آيد مرا
تا خيال آن کمان ابرو به چشمم جا گرفت
حق آن قرص رخ و آن لب نمي داند رقيب
خواهد آن نان و نمک روزي دو چشمش را گرفت
من که پيچيدم به فکر آن دو زلف عنبرين
عاقبت زين فکر بي پايان مرا سودا گرفت
دوش مي گفتم ز سوز دل حديثي با چراغ
در سر شمع آتش افتاد و ز سر تا گرفت
خسروا، تا يافت مأوا جان ما در کوي دوست
شد مقيم آن سر کو و دلش از ما گرفت