شماره ١٨٤: روز نوروزست و ساقي جام صهبا برگرفت

روز نوروزست و ساقي جام صهبا برگرفت
هر کسي با شاهد و مي راه صحرا بر گرفت
گرد ره بر چشم خود نرگس که دردش هم نکرد
خوبرويي را که پا بهر تماشا برگرفت
سرو با خوبان خرامش کرد و ني مي خواست، ليک
پا نکردش پا اگر چه بيشتر پا برگرفت
هست صحرا چون کف دست و بر او لاله چو جام
خوش کف دستي که چندين جام صهبا برگرفت
نرگس اندر پيش گل، گر جام مي بر سر کشيد
باغبانش مست و لايعقل از آنجا برگرفت
لاله را سوداي خامي بود، با صد شربت ابر
از دماغ لاله نتوانست سودا بر گرفت
در چمن رفتم که نرگس چينم از پهلوي گل
چشم نتوانستم از روهاي زيبا برگرفت
کار با ديوانگي افتاد خسرو را، از آنک
سر ز مي خوردن نخواهد ساقي ما برگرفت