شماره ١٨٢: ديوانه شدم در آرزويت

ديوانه شدم در آرزويت
اي چشم جهانيان به رويت
جان تو که بد شده ست حالم
وان بد همه از رخ نکويت
دي روي تو ديدم و نمردم
شرمنده بمانده ام ز رويت
بوي خوشم آيد از تو در جيب
گل داري يا همين است بويت
پرسي که چگونه اي ز من دور؟
دور از تو چه پرسيم، چو مويت
خاک تن من سرشته چونست
در خور نشد آب ازين سبويت
ماييم و تحير و خموشي
وافاق همه به گفت و گويت
گفتي تو که آب خوردن آور
امروز به ديده ام چو جويت
خسرو به کمند تو اسير است
بيچاره کجا رود ز کويت