شماره ١٨٠: مي نوش که دور شادمانيست

مي نوش که دور شادمانيست
خوش باش که روز کامرانيست
سر بر مکش از شراب کايام
از تيغ اجل به سر فشانيست
اين دل که ز عشق مي خورد خون
با دشمن خود به دوستگانيست
مغرور مشو به بانگ نايي
کاواز دراي کاروانيست
هر دم که به خوشدلي برآيد
سرمايه حاصل جوانيست
ساقي دل مرده زنده گردان
زان مي که چو آب زندگانيست
عشق آمد و عقل رخت بر بست
اين هم ز کمال کاردانيست
بي خوابي و عاشقيست کارم
سگ بهر وفا و پاسبانيست
خسرو به گزاف چند لافي
بانگ دهل از تهي ميانيست