شماره ١٧٩: زلف سيه تو مشک چين است

زلف سيه تو مشک چين است
بالاي تو سرو راستين است
لعل تو نگين خاتم حسن
وان خط تو نقش آن نگين است
گر موم بود ميان خاتم
در خاتم لعل انگبين است
ماهست رخت در آن سخن نيست
قندي است لبت سخن در اين است
هر لحظه کشد بکشتنم تيغ
چشم تو که شوخ و نازنين است
گفتم که ترا کمين غلامم
گر هست گناه من همين است
ما را ز لب تو نيست قسمي
تدبير چه سود، قسمت اين است
تو غمزه چه مي زني به خسرو
کين تير سپهر در کمين است