شماره ١٧٥: آنجاست دل من و هم آنجاست

آنجاست دل من و هم آنجاست
کان کج کله بلند بالاست
خوابش ديديم دوش و مستيم
کان خواب هنوز در سر ماست
آهسته رو، اي صبا، بدان بام
کان مست شبانه من آنجاست
رحمي نکند بر اين دل پير
ياري که چو بخت خويش برناست
از دوزخ، اگر نشان بپرسند
من گويم خوابگاه تنهاست
مي کش که به هر چهار مذهب
خونم هدرست و خانه يغماست
گفتند دلت خوش است، آري
در گونه روي بنده پيداست
خون مي کني و خبر نداري
بيچاره کسي که ناشکيباست
خسرو، جان ده که اندرين راه
کاري به سخن نمي شود راست