شماره ١٦٨: بيا، اي ديده شهري به سويت

بيا، اي ديده شهري به سويت
جهاني گم شده در جستجويت
بلا و فتنه کار افزاي چشمت
جفا و کينه دست افزار خويت
که باشد آيينه آه و هزار آه
که در آغوش گيرد نقش رويت
مبادا بگسلد يک مويت، ارچه
جهان آويخت در يک تار مويت
کنم از آب ديده لب نمازي
چو پاي هر سگي بوسم به کويت
بده دل گر تواني بي دلي را
که خواهد داد جان در آرزويت
نيم عاشق چو من از بيم مردن
نبينم سير در روي نکويت
چو زنبور سيه گرد سر گل
بگردم بر سرت بيخود ز بويت
ز حيرت باز خسرو مانده بيهوش
خموشي بودي اندر گفت و گويت