شماره ١٥٩: مرا از روي خوبان، قبله پيش است

مرا از روي خوبان، قبله پيش است
مسلمانان، ندانم کاين چه کيش است
بزن سنگ، اي ملامت گو، ز هر سو
که ما را چشمهاي عقل پيش است
نگنجد جان درون سينه عشق
نگنجد غم که او هم زان خويش است
به خون گرم دل پيوست با يار
بس، اي گريه که مي وصل سريش است
بهم دردي توان گفتن غمش، زآنک
دو هيزم چون بهم شد سوز بيش است
چو مرهم هست خاک ره، چه رنجم
که چشم از سودن راه تو ريش است
به استقبال روزي مي کشد دل
بزن، اي کافر، ار تيري به کيش است
خطت نارسته در جان مي خلد، زانک
لبالب انگبينت پر ز نيش است
مگو خسرو که عشقم آشنا شد
حذر، کان آشنايي گرگ و ميش است