شماره ١٥٨: مرا داغ تو بر جان يادگارست

مرا داغ تو بر جان يادگارست
فدايش باد جان چون داغ يارست
اگر جان مي رود گو، رو، غمي نيست
تو باقي مان که ما را با تو کارست
به صف عاشقان ميرم که گويند
سگ همخوابه ياران غارست
شدم بيخود، کرشمه کمترک کن
که من را باده و مي مستکارست
ز ذوق من که در مي پير گشتم
چه داند پارسا کين شيرخوارست
غلام آن بتم کز نازنيني
نظر هم بر چنان اندام بارست
مرا زندانست بي تو خانه، هر چند
در و بام از خيالت پر نگارست
دو چشمم را ز کويت راتبه خاک
زيادت کن که مزد انتظارست
به کويت زرد رو شد خسرو، آي
هواي نيکوان ناسازگارست