شماره ١٤٥: گرفته در بر اندام تو سيم است

گرفته در بر اندام تو سيم است
برادر خوانده زلفت نسيم است
از آن زلف سيه بر مشکن آن را
بنا گوش ترا در يتيم است
به رعنايي چنين مخرام، غافل
که از چشم بد اندر راه بيم است
دل من در غمت نيمي نمانده ست
وز اين يک غم دل صد کس دو نيم است
ز ياد خنده مردم فريبت
مرا دو ديده پر در يتيم است
به عهد فتنه و آشوب زلفت
کسي کو خوش زيد رند حکيم است
کتاب صبر خوانده بنده خسرو
که هر شب مجلس غم را نديم است