شماره ١٣٢: در هجر توام کار به جز آه و فغان نيست

در هجر توام کار به جز آه و فغان نيست
در پيش توام دان که زبانم به دهان نيست
بي دوست اگر خلق به جان مي زيد و سر
هم جان و سر دوست که ما را سر آن نيست
سهل است اگر هر دو جهان باز گذارند
از بهر نگاري که چو او در دو جهان نيست
ما زنده بدوييم که جان مي رود از ما
بر وي که به معشوقه زيد منت آن نيست
مشنو سخن عاشقي از هرزه زبانان
کاين کار دل است اي پسر و کار زبان نيست
گفتي که هم آغوش خيالم به چه ساني
خواب خوش مجنون به بر دوست نهان نيست
خسرو ز تو گر دل بستد صاحب حسني
خوش باش که يوسف به يکي قلب گران نيست