شماره ١٣١: بيچاره کسي کو به غم خوش پسران زيست

بيچاره کسي کو به غم خوش پسران زيست
کز ديده و دل در پي ايشان نگران زيست
گر يافت کسي از لب بي خط اثر ذوق
تا زيست در انديشه ساده شکران زيست
همچون کمر زر همه با کوفتگي ساخت
آن يار که بر پشته زرين کمران زيست
چون يار از آن دگران شد، بکش اي هجر
زيرا نتوانيم به جان دگران زيست
چون غم کشدم زان لب و زان روي کنم ياد
تا چند توان بر صفت حيله گران زيست
اندر روش زنده دلان، زنده کسي نيست
جز کشته خوبان که در آن مرده آن زيست
ترسم که بميرد به ته کفش ملامت
خسرو که به دنباله شيرين پسران زيست