شماره ١٢٠: اي ز تو خورشيد چرخ در مرض تف و تاب

اي ز تو خورشيد چرخ در مرض تف و تاب
از من تاريک روز، طلعت روشن متاب
چشمه خورشيد را آب نباشد دگر
چون تو ز تف هوا خوي کني، اي آفتاب
زلف تو کژ پيچ پيچ، هر سر موي کژت
کژ بنشيند، وليک راست نگويد جواب
بسته زلف تو گشت روي دل من سياه
گور من آباد کرد خانه چشمم خراب
چند به وهم و خيال از لب تو چاشني
کام چه شيرين کند خوردن حلوا به خواب
من ز خيال لبت نيستم آگه ز خويش
مستي نقدم نگر نسيه چو بيني شراب
بر من و رسواييم، گر تو کني خنده اي
بس بودم از لبت تا بود اين فتح باب
جان به فداي رخي کش چو نظاره کني
صبر نگيرد قرار، عمر نجويد شتاب
دست نشويد ز تو خسرو اگر چه ز عشق
از پي يا شستنت خون دل من شد آب