شماره ١٠٨: اي خط خوش از مشک تر انگيخته مه را

اي خط خوش از مشک تر انگيخته مه را
بر دفتر طاعت رقمي رانده گنه را
افگند دل ما همه در چاه زنخدان
وانگاه بپوشيد به سبزه سر چه را
هر چند که زلف تو سپاهيست جهانگير
هر روز پريشان نتوان کرد سپه را
پيراهن يک شهر ز دست تو قبا شد
يک بار چنين کج منه، اي شوخ، کله را
خسرو نگرفت از تب عشق تو قراري
چه جاي قرارست در آتشکده که را