شماره ٩٠: ديوانه کرد زلف تو در يک نظر مرا

ديوانه کرد زلف تو در يک نظر مرا
فرياد ازان دو سلسله مشک تر مرا
سنگين دل تو سخت تر از سنگ مرمر است
کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا
دي غمزه تو کرد اشارت به سوي لب
تا بوسه اي دهد ز شکر خوبتر مرا
رويت گل و لبت شکر و اين عجب که نيست
جز درد سر به حاصل ازان گل شکر مرا
گفتم لب ترا که مرا عشوه اي بده
از خود نداد عشوه کسي را مگر مرا
چون من ترا درون دل خويش داشتم
آخر چه دشنه داشته اي در جگر مرا
با خسروت شمار وصال است هر شبي
يک شب هم از طفيلي خسرو شمر مرا